c_300_250_16777215_10_images_1367362.jpg


ترکمن سسی - غلامرضا ولی پور : کتاب «ما و عروسک پارچه‌ای» یکی از تازه‌ترین آثار یوسف قوجق است که در سال 1403 از انتشارات مهرک برای مخاطبین نوجوان منتشر شد. داستان درباره دو مسلمان با نام‌های ابوعمر اهل تسنن و دیگری ابوجعفر شیعه است.این دو با ماموریتی ویژه راهی شهری ویران می‌شوند و  در ساختمانی دوازده‌طبقه مستقر می‌شوند تا تحرکات دشمن را زیر نظر بگیرند.


در کنار آن‌ها، عروسکی پارچه‌ای، خانواده‌ای ایزدی و اهالی اندکی که از اهل تسنن و شیعه هستند، در این ویرانه باقی مانده‌اند…


گفتگوی یوسف قوجق با خبرنگار پایگاه خبری ترکمن سسی را در ذیل می خوانید: 
سوال:
چه چیزی الهام‌بخش نوشتن این داستان شد؟ چرا این فضا و این شخصیت‌ها را انتخاب کردید؟
پاسخ:
الهام‌بخش من برای نوشتن این داستان، تقاطع چند تجربه‌ی واقعی و دنیای ذهنی‌ام بود. می‌خواستم تنوع قومی، مذهبی و حتی آیینی در منطقه‌ای جنگ‌زده مثل کرکوک یا سوریه در زمان حمله داعش را نشان بدهم. برایم مهم بود که روایت، انسانی و از زاویه‌ای باشد که باعث همدلی بشود؛ به‌جای شعار، با تصویر کردن جزئیات زندگی و غم و شادی و وحشت آدم‌ها. شخصیت ابوعمر (مسلمان سنی مذهب) را انتخاب کردم چون می‌خواستم شاهدی باشد که در آن منطقه زندگی می‌کند. عروسک پارچه‌ای هم نمادی از معصومیت و کودکیِ گمشده در هیاهوی جنگ است.
سوال:
شخصیت عروسک پارچه‌ای چه جایگاهی در روایت دارد؟ آیا صرفاً یک نشانه است یا کارکرد عمیق‌تری دارد؟
پاسخ:
عروسک پارچه‌ای، صرفاً یک شیء نیست؛ حامل خاطره و پیوند عاطفی است، هم برای راوی و هم برای آن دخترکی که هرگز او را نمی‌بینیم اما حضورش سایه انداخته. عروسک، نماد کودکی و بی‌گناهیِ از دست رفته است، چیزی که همه‌ی آدم‌های داستان، حتی بزرگ‌ترهادر جست‌وجوی آن هستند. عروسک در لحظات تنهایی و تردید، نقطه‌ی اتصال راوی به دنیای بیرون و گذشته‌ای آرام‌تر می‌شود. حتی در صحنه‌های پرتنش هم، فکر کردن به عروسک، نوعی پناه ذهنی است.
سوال:
فضای داستان بسیار واقع‌گراست و به جزئیات اشاره‌های زیادی می‌کند. در توصیف این فضاها چه تجربه یا مطالعاتی نقش داشت؟
پاسخ:
بخشی از فضای داستان برآمده از تجربه‌های شخصی و سفرها و گفت‌وگوهایم با آدم‌هایی است که جنگ و بی‌خانمانی را لمس کرده‌اند. اما سهم زیادی هم برای تحقیق و مشاهده قائلم. معمولاً سعی می‌کنم تا جای ممکن به اسناد، گزارش‌ها و عکس‌ها مراجعه کنم تا تصویری ملموس و عینی بسازم. حتی جزئیاتی مثل پلکان‌های ساختمان یا تابلوهای کوفی ـ عربی، حاصل دقت در همین منابع است.
سوال:
داستان به شکاف‌های مذهبی و قومی اشاره دارد اما در بزنگاه، اشتراک انسانی را بر تمایزات مقدم می‌دارد. این نگاه چطور شکل گرفت؟
پاسخ:
به نظرم اگر قرار باشد ادبیات کاری بکند، یکی از مهم‌ترین رسالت‌هایش همین است: برجسته‌سازی وجوه انسانی، ورای تقسیم‌بندی‌های رسمی و برساخته. هدفم در داستان ‌نشان دادن وحدت بین شیعه و سنی در مقابله با دشمن مشترک بود. بیشتر می‌خواستم نشان بدهم که در نهایت، غم، امید، ترس و عشق در همه‌ی ما یکی است. به همین خاطر است که حتی وقتی انتخاب بین نجات یک سنی‌مذهب، یک شیعه و یک ایزدی مطرح می‌شود، شخصیت‌ها دچار تردید می‌شوند و در نهایت، ملاک‌شان «انسان بودن» است درمقابله با سبعیت و درنده‌خویی دشمن ضد بشریت.
سوال:
آیا شخصیت ابوجعفر واقعی است؟ چرا این‌قدر پیچیدگی و تناقض در رفتار او وجود دارد؟
پاسخ:
ابوجعفر، آمیزه‌ای است از چند آدم واقعی و تصویر ذهنی من از یک «بلدچی» که مسلمان شیعه است، همزمان، خشن ودر عین حال بسیار دلرحم است. تناقض رفتاری او، آگاهانه بود: آدمی که می‌تواند داعشی را بکشد، اما حاضر نیست یک سوسک را له کند یا نسبت به عروسک، حساسیت نشان می‌دهد. وجود این تضادها برای مخاطب داستان جالب است، چون معتقدم انسان‌ها همیشه خاکستری‌اند، و جنگ، این دوگانگی را شدیدتر می‌کند.
سوال:
در روایت این داستان، شما با زاویه دید اول شخص محدود به ذهن ابوعمر پیش می‌روید. چه دلایلی برای انتخاب این نوع زاویه دید داشتید و چه امکانات و محدودیت‌هایی برای شما ایجاد کرد؟
پاسخ:
چون من نویسنده اهل سنت هستم. انتخاب زاویه دید اول شخص، عامدانه بود تا تجربه زیسته و ذهنیت قهرمان، درونی و مستقیم منتقل شود. این زاویه دید، امکان آشنایی‌زدایی از رویدادها و پرهیز از راویِ دانای کلِ مسلط را می‌دهد؛ بنابراین مخاطب با جهان‌بینی، تردیدها و پیش‌داوری‌های ابوعمر مواجه می‌شود و حس می‌کند همراه اوست، نه صرفاً تماشاگر. محدودیتش اما این است که روایت به دانش، حافظه و درک راوی مقید می‌شود و گاه برای بیان بعضی لایه‌های پنهان یا ذهنیت دیگر شخصیت‌ها، نیاز به ایجاز یا نشانه‌گذاری غیرمستقیم پیدا می‌کنم.
سوال:
در داستان، لایه‌هایی از بینامتنیت و ارجاع‌های مذهبی، تاریخی و فولکلوریک به چشم می‌خورد؛ مثلاً نام‌گذاری طبقات ساختمان یا نوع مواجهه با عروسک. چه نقشی برای این بینامتنیت قائل بوده‌اید؟
پاسخ:
بینامتنیت، همواره برای من ابزاری است برای تعمیق معنای متن و پیوند زدن آن با سنت‌های فرهنگی و حافظه‌ی جمعی. مثلاً نام‌گذاری طبقات ساختمان با نام‌های امامان، نوعی راه رفتن بر پله‌های تاریخ و دینداری است؛ ابوعمر (مسلمان اهل‌تسنن)، هر طبقه را با صلوات طی می‌کند که نشان‌دهنده پیوند هویتی او با گذشته است. عروسک هم، همزمان ریشه در فولکلور (عروسک‌بازی کودکان شرقی) دارد و هم در ادبیات مدرن (نماد معصومیت و بی‌پناهی). این ارجاعات، علاوه بر غنای معنایی، به لایه‌های ناخودآگاه جمعی مخاطب هم تلنگر می‌زنند.
سوال:
ریتم روایت نسبتاً کند و مبتنی بر مکث و تأمل است، حتی در بزنگاه‌های تنش‌زا. آیا این کندی ریتم، انتخابی روشمند بوده؟ چه هدفی از آن داشته‌اید؟
پاسخ:
کاملاً آگاهانه. باور دارم روایت جنگ، اگر صرفاً بازنمایی اکشن و شتاب باشد، به دام کلیشه‌ها می‌افتد و عمق عاطفی خود را از دست می‌دهد. بنابراین، به عمد ریتم را کند و مبتنی بر مکث‌های ذهنی راوی، توصیف جزئیات محیط، و درنگ بر اشیاء و خاطره‌ها ساختم. این کندی، همزمان با بیرونی بودن فضای داستان، لایه‌ای از درون‌نگری و کندوکاو روان‌شناختی می‌سازد؛ روایتی که در آن حتی شلیک یا مرگ، ناگهانی و تصمیم‌ناپذیر باقی می‌ماند.
سوال:
شخصیت‌پردازی ابوجعفر، با آن تضادها و رفت‌وبرگشت‌های رفتاری، چه کارکردی در روایت ایفا می‌کند؟ 
پاسخ:
ابوجعفر در داستان من، بلدچی و شیعی‌مذهب است. یعنی راه و بی‌راه را می‌شناسد و به تعبیری، حامل روایت‌های ناگفته و حافظه تاریخی محل است؛ کسی است که جهان را از لنز تجربه خود می‌بیند (نمونه‌اش داستان علی‌بُزکُش و زندان رفتن او در زمان حمله عراق به ایران). اما در ساختار داستان، به واسطه‌ی روایت اول شخص و نگاه ابوعمر، بیشتر به مثابه شخصیتی ظاهر می‌شود که مخاطب باید نشانه‌ها و واکنش‌هایش را بخواند تا به لایه‌های درونی او دست پیدا کند. کارکردش، ساخت تضاد و ایجاد تعلیق روانی است: آدمی که می‌تواند هم ظاهری خشن داشته باشد، هم همدل با سوسک و عروسک.
سوال:
در روایت، به‌وضوح فاصله‌گذاری روایی دیده می‌شود؛ راوی گاه از موضع عاطفی خود فاصله می‌گیرد و صرفاً مشاهده‌گر است. چرا این تکنیک را به کار برده‌اید و چقدر به خلق صداقت روایی کمک می‌کند؟
پاسخ:
این تکنیک آگاهانه برای ساخت فاصله انتقادی با تجربه جنگ و پرهیز از هیجان‌زدگی به کار رفته. می‌خواستم مخاطب بتواند وقایع را نه صرفاً از منظر عاطفی راوی، بلکه با فاصله‌گذاری و امکان تأمل و حتی تردید تجربه کند. این رویکرد، به نظرم، صداقت روایی را بیشتر می‌کند؛ چون راوی خودآگاهانه نشان می‌دهد که راوی است، و هر توصیف یا واکنش او می‌تواند آلوده به ذهنیت، ترس، یا حتی پیش‌داوری‌های شخصی‌اش باشد.
سوال:
آیا انتخاب اشیاء و عناصر روایی (عروسک، سوسک، پیانو، دوربین، قناسه) براساس یک نظام نشانه‌شناسی مشخص بوده؟ چگونه؟
پاسخ:
انتخاب این اشیاء تصادفی نیست؛ هر کدام بار معنایی خاصی دارند. عروسک، معصومیت و کودکی گمشده؛ سوسک، زندگیِ تاب‌آور و حاشیه‌ای؛ پیانو، فرهنگ و امید به تداوم زیستن؛ دوربین، فاصله و مشاهده‌ی عینی جهان؛ و قناسه، حضور مرگ و خشونت. ترکیب این عناصر در روایت، نوعی نظام نشانه‌ای می‌سازد که هر بار، نسبت شخصیت‌ها با جهان و با خودشان را بازتعریف می‌کند. مثلاً قناسه و تفنگ، همیشه معادل قدرت یا حتی قضاوت نیست؛ گاهی نشانه‌ی تردید و ناتوانی از تصمیم‌گیری است. این موضوع را سعی کرده‌ام در این داستان نشان بدهم.
سوال:
در بزنگاه انتخاب (کدام گروگان را از دست داعش نجات دهند)، به‌نوعی ساختار اخلاقی داستان چالش‌برانگیز می‌شود. آیا این موقعیت را عامدانه برای نقد روایت‌های فرقه‌گرایانه و قضاوت‌های هویتی خلق کرده‌اید؟
پاسخ:
دقیقاً؛ موقعیت انتخاب میان سه گروگان با هویت‌های مذهبی و قومی مختلف، طراحی شده تا کلیشه‌های رایج درباره «خودی» و «غیرخودی» را به چالش بکشد. راوی و ابوجعفر هر دو به‌شدت دچار تردید می‌شوند و در بزنگاه، حتی باورهای دینی‌شان مقابل انسانیت رنگ می‌بازد. این یک نقد مستقیم بر روایت‌های فرقه‌گرا و سطحی‌نگری‌هایی است که جان آدم‌ها را به هویت آن‌ها گره می‌زند. خواستم مخاطب با این معضل مواجه شود. اینکه در لحظه مرگ و زندگی، معیار انسانیت چیست؟
سوال:
پایان داستان باز است و هیچ قطعیت اخلاقی یا روایی نمی‌دهد. آیا این رویکرد را نتیجه ناامیدی از امکان قهرمانی در ادبیات جنگ می‌دانید یا نشانه امیدی پنهان؟
پاسخ:
پایان باز این داستان، بازتاب واقعیت جهان جنگ‌زده و اخلاق معلق است؛ نه قطعیت ناامیدی، نه قطعیت امید. زندگی و مرگ، آدم ماندن یا نماندن، قهرمانی یا عادی بودن، همه چیز در تعلیق و ابهام است. شاید بشود گفت این رویکرد، برآمده از نوعی آگاهی تاریخی و حتی اگزیستانسیال است: تنها یقین، استمرار تلاش برای «آدم ماندن» است، هرچند سرانجامش معلوم نیست.
سوال:
چرا صحنه پایانی داستان تا این اندازه تلخ و نفس‌گیر است و پایان‌بندی را باز گذاشتید؟
پاسخ:
خواستم مخاطب را رها کنم در همان تردید و اضطراب. قصدم این نبود که قهرمان‌سازی کنم یا پیروزی مطلق را نمایش بدهم. زندگی در جنگ همیشه ناتمام و معلق است. تصمیم گرفتم پایان را باز بگذارم تا مخاطب خودش فکر کند که «بهای آدم ماندن» چیست، و آیا اصلاً امیدی باقی مانده است یا نه.
سوال:
اگر بخواهید یک جمله برای خلاصه کردن پیام این داستان بگویید، چه می‌گویید؟
پاسخ:
برای پیروزی بر دشمن،  وحدت بین شیعه و سنی بسیار ضروری است. در روزگاری که «آدم ماندن» بهایی سنگین دارد، گاهی تنها یک عروسک پارچه‌ای، تمام امید و انسانیت یک شهرک ویرانه را در خود جمع می‌کند.

c_300_250_16777215_10_images_photo_2025-07-23_21-20-20.jpg

نوشتن دیدگاه

مخاطبان گرامی، برای انتشار نظرات لطفا نکات زیر را رعایت فرمایید:
- نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
- نظرات حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های اسلامی منتشر نمی‌شود.
- نظرات بعد از ویرایش ارسال می‌شود.


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

 

ترکمن سسی

turkmensesi

تبلیغ

 

نوین وب گستر