c_300_250_16777215_10_images_93085.jpg

 


ترکمن سسی : مهران دالوندی - یادم است که یکی از همکاران خاطره جالبی را بیان می کرد که بد ندیدم شما خوانندگان عزیز هم در جریان باشید.




او می گفت :یک روز بهاری از خواب برخاسته و به خودم گفتم که بایستی روز خوبی را برای خود و خانواده ام بسازم .آن روز به دعوت باجناق عزیزم برای ناهار خانه جدیدش قرار بود به آنجا برویم .سرشار از انرژی و عشق بودم .فکرهای خوبی در ذهنم بود که ناگهان برق رفت و توستر خاموش شد .خلاصه کمی صبحانه با نام بیات خوردیم و رفتیم تو حیاط .ریموت درب حیاط را هی زدم و دیدم که عمل نمی کند .باتری های ریموت را دست کاری کردم ولی باز هم عمل نکرد .پسرم گفت: بابا برق نیست .گفتم :آخ آخ راست می گویی . به کلی یادم رفته بود.

خلاصه هندل آوردم بازحمت فراوان درب برقی را باز کردم که دیدم یکی ماشین خود را جلوی درب منزل ما پارک کرده بود .این ور، آن ور پرس و جو کردیم ولی خبری نشد که نشد .صاحب ماشین نبود که نبود .رو به آسمان کردم و گفتم حتما حکمتی دارد.القصه یک آژانس گرفتیم و حرکت کردیم .تازه داشتم لبخند مسرت ته دلم می زدم که یک صدایی من را از رویای خودم بیرون آورد .چیه؟؟ چی شده؟؟
راننده آژانس گفت: هیچی پنچر کردم .
گفتم.چقدر طول می کشه ؟؟
گفت:هیچی نهایتا یک ساعت .گفتم :یک سااااعت؟؟!!!
گفت :با عرض پوزش آخر زاپاسم هم.پنچر است و وقت نکرده بودم پنچری آن را بگیرم.

پیاده شدیم و حرکت کردیم به سمت اولین عابر بانک .
 اولین عابر بانک با کمی مسرت ولی خستگی راه کارت را داخل عابربانک زدم ولی پول نداشت .رفتیم عابر بانک بعدی .دیگر خسته و کلافه بودم و رمز را زدم ولی چون فکرم کار نمی کرد پس از سه بار اشتباه کارت را خورد.

رفتم داخل بانک ،خیلی شلوغ بود.با کلی عز و التماس پس از نیم ساعت کارت را به من دادند.خواهر خانمم مرتب زنگ می زد و خانمم حسابی شاکی بود .رفتیم عابر بانک دیگر و چون می خواستم که پول کادو زیادتر دیده شود.چندین بار کارت را زدم تا پول پنج هزار تومانی بگیرم.ولی وقتی شمردم، دیدم دستگاه ATM  پنج هزار تومان کمتر داده . به داخل بانک رفتم به رئیس بانک گفتم.گفت :خشاب و حساب ها را بررسی می کنم اگر تفاوت داشت به شما اعلام می کنم.بیرون بانک آمدیم که دیدم هوای بهاری شروع به باریدن کرد .چتر که نیاورده بودیم با اینکه نزدیک خانه باجناق بودیم یک ماشین گرفتم وحرکت کردیم .کمی احساس خوشحالی کردم چون ما داخل ماشین بودیم و دیگر زیر باران نبویم .ترافیک سنگین بود .خیابان حافظ کمی جلوتر آبگرفتگی شدیدی داشت.راننده گفت: متأسفانه جلوتر نمی‌شود رفت چون ماشین خاموش می شود.پاچه را بالا زدیم و رفتیم پایین.به آسمان نگاهی کردم و گفتم  خدایا آخر چرا؟؟

بعد از کمی پیاده روی در آب و زیر باران کفشم به یک درپوش فاضلاب گیر کرد و هر کاری کردم خلاص نشد .با یک لنگه کفش لنگ لنگان جلوی خانواده می رفتم .ساعت شش بعد از ظهر شده بود و بالاخره مثل موش آبکشیده به منزل باجناق رسیدیم .احساس می کردم کایوتی کارتون رود رانر( میگ میگ )هستم.زنگ خانه را زدیم و پس مدتی خواهر خانمم آمد دم در و وقتی قیافه های ما را دید داشت از تعجب شاخ در می آورد.خلاصه داخل شدیم .همه مهمانان ناهار را خورده و رفته بودند .یواشکی پنج هزار. روی 195هزار گذاشتم و داخل پاکت به باجناق به عنوان کادو دادم .در همین لحظه رئیس بانک زنگ زد و گفت: درست بوده و تفاوت حساب مشاهده نشده. او علت کمتر دادن عابر بانک را نمی داند..بعد از نیم ساعت که باران بند آمده بود یک آژانس گرفتم و به خانه برگشتیم .
جلوی خانه ما خیلی شلوغ پلوغ بود.رفتیم جلوتر دیدم که همسایه می گویند شما سالم هستید .من هاج و واج بودم .گفتم چرا ؟؟؟!!! یکی از همسایه ها گفت:خانه ی کنار شما در اثر نشت گاز منفجر شده وبه خانه شما هم آسیب رسانده، خوب شد که در منزل نبودید واگرنه الان ....
اول خیلی گیج و ناراحت بودم .آخر تقریبا نصف خانه ما هم از بین رفته بود رو به خدا کردم و گفتم حکمتت را شکر ،خدا را شکر که زنده و سالم هستیم .


✍️مهران دالوندی

نوشتن دیدگاه

مخاطبان گرامی، برای انتشار نظرات لطفا نکات زیر را رعایت فرمایید:
- نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
- نظرات حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های اسلامی منتشر نمی‌شود.
- نظرات بعد از ویرایش ارسال می‌شود.


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

 

ترکمن سسی

turkmensesi

تبلیغ

 

نوین وب گستر