c_300_250_16777215_10_images_97184.jpg

 

ترکمن سسی - "موتورسیکلت همسایه" عنوان داستان کوتاه طنزی است که عبدالخالق آدمی شاعر و نویسنده روستای دوزالوم در بخش مرزی داشلی برون نوشته است.

نوشته ؛ عبدالخالق آدمی

همسایه مان ،، مش رجب،، موتور سیکلتی داشت که حداقل بیست سال از عمرش سپری شده بود.
اگر از زبان خودش بشنویم ، ژاپن فقط یک موتور را با دقت طراحی کرده و ساخته بود که آنهم نصیب مش رجب شده،
گاهی با هم به بازار موتور فروشان سر میزدیم و تاکنون هیچکس آن را بیش از یک میلیون نخواسته بود ،
ولی مش رجب تلاش میکرد آن را حداقل یک و نیم میلیون بفروشد۰
وی موتورش را آنقدر تعریف میکرد که گویا اولین بار است که من آن را میبینم، کل بدنه اش از قطعات مختلف جور شده و حتی رنگ باک و بدنه مال خودش نیست و گلگیرها با سیم و کش محکم شده اند.
روزی از روزها یک دلال چرب زبان پیدا شده و قیمت را تا یک میلیون و سیصد رساند ولی مش رجب قبول نکرده و به تعریفش ادامه داد .
چون میدانست که اگر به این قیمت بفروشد با این پول  حتی دوچرخه هم نمی تواند بخرد.
خلاصه ؛ روزی با مش رجب ، از روی بیکاری ، کنار راه نشسته بودیم که همان دلال چرب زبان در حال گذر بود ،
وقتی ما را دید راهش را کج کرده و آمد پیش ما ، پس از سلام و احوالپرسی گفت؛
موتور را چکار کردید ؟
مش رجب گفت؛
موتور هست اگر مشتری خوب پیدا کردی حتما یادت باشه
دلال گفت؛
منظور از مشتری خوب چیه؟ آخرش چند میفروشی؟
مش رجب خندید و گفت؛
منظور از مشتری خوب کسی باشه که پولش زیاد و عقلش کم باشه
دلال گفت؛
اگر پولش زیاد باشه،کم عقل هم باشه موتور نو میخره،تو قیمتی بگو که مناسب باشه
مش رجب گفت؛
یک و نیم باشه از من سئوال نکن همان لحظه بفروشش
دلال گفت؛
دلالی من چی؟
مش رجب‌ گفت؛کارت نباشه من راضیت میکنم
دلال گفت؛پس شما فردا بیایید بازار ، من بعنوان خریدار ، دو میلیون قیمت میگذارم،شما هم بگویید،دو نیم کمتر نمی فروشیم،با این ترفند میتوانیم حد اقل دومیلیون و صد-دویست بفروشیم
ولی یادت باشه وقتی‌من دو میلیون خواستم اصلا قبول نکن تا یکی دیگه بیاد و یکی دو پله بره بالا
آنوقت بازهم خیلی زود قبول نکن تا بازار گرمی کرده و گرانتر بفروشیم.
روز بعد با مش رجب راهی بازار موتور فروشان شدیم،دلال ها دورمان را گرفته هرکس چیزی میگفت و بعضی از آنها حتی از یک میلیون هم پایین تر میخواستند ولی مش رجب همان دو نیم میلیون را خوب چسبیده بود
همان لحظه دلال چرب زبان خودمان از راه رسید و با نقش ساختگی خودش موتور را یک و نیم میلیون خواست و چشمکی هم به مش رجب زد
خلاصه پس از لحظه کوتاهی کم کم به یک و هشتصد رسید
دلال ها به تکاپو افتاده و به مش رجب اصرار میکردند که همان قیمت را قبول کند،ولی مش رجب گاهی پنجاه تومان صد تومان از دو نیم میلیون کسر میکرد
دلال خودمان که پیاده آمده بود گشتی در بازار میزد و دوباره برمیگشت
یکی از دلال ها رو به مش رجب گفت؛
حاجی این موتور را هیچوقت به این قیمتها نمی توانی بفروشی،اگر یک و نیم خواست معامله را بزن،
خلاصه دلال خودمان دوباره آمد و با صدای بلند گفت؛
آقایان،کسی این موتور را بالاتر میخواد؟
من که یک و هشتصد خواستم،هر کس دو میلیون خواست بیاد جلو
مش رجب طبق درسی که از خود دلال گرفته بود اعتراض کنان گفت؛
من دومیلیون نمیدم ، چرا خودت قیمت میگذاری؟
اینجا مش رجب رل خودش را خیلی خوب بازی کرد
دلال گفت؛
باشه آقا،دو میلیون و دویست خوبه؟
اگر به این قیمت کسی نخواست خودم میخرم
دلال ها به سر و صدا افتادند و یکی از آنها دست مش رجب را گرفت و دیگری دست دلال خودمان را،
همه یک زبان میگفتند؛
بزن،بزن تمام شد،بزن حاجی تمامش کن بزن............
مش رجب میخواست دستش را از دست آنها برهاند ولی آنها هم مثل کنه چسبیده بودند و سر و صدا میکردند،
یکی گفت؛
بزن حاجی،ما دلالی نمیخواهیم بخاطر خودت میگیم،بزن تمامش کن،
دلال چرب زبان خودمان رنگ و رویش را باخته بود نمیدانست چه بگوید،آنهم تلاش میکرد دست خودش را از دست آنها آزاد کند ولی آنها مانند کفتار جمع شده و اختیار مش رجب و دلال چرب زبان را ربوده بودند،
بزور دست مش رجب را در دست دلال خودمان گذاشته و معامله را تمام کردند.
دلال هم در حالی که دستانش میلرزید ناچار سند موتور را گرفته و دو میلیون و دویست را داد،
مش رجب که با کمی اکراه خوشحال بود اما دلال خودمان که از سر و رویش عرق میریخت حوصله حرف زدن نداشت۰
یکی از دلال ها خیلی سریع قولنامه را تنظیم کرد و اثر انگشت مش رجب را گرفت و به دست دلال خودمان داد ۰
وقتی با مش رجب پیاده به راه افتادیم از روی مزاح گفتم؛
مشدی بریم زودتر،شاید دلال بیاد و معامله را فسخ کنه،
مش رجب گفت؛
پسخ چیه؟
گفتم ؛ پسخ نه ، فسخ,
گفت؛ اون چیه حالا ؟
گفتم؛ شاید دلال بیاد و بگه موتور را نمیخوام،
مش رجب خیلی جدی گفت؛
آخه برای چی؟مگه خودش نخواست؟ مگه دست نداد؟بزور که ندادیم خودش قیمت گذاشت........... همان لحظه دلال بیچاره با موتور مش رجب از کنارمان رد شد.
دلم برایش سوخت ، اصلا حال و هوای دیروز را نداشت،گویا ما را نمیدید،
همان لحظه مش رجب نفس راحتی کشید و گفت؛
آخ جون موتور نازنینم ، چه صدای قشنگی داره، حالا این دلال فردا بیش از سه میلیون خواهد فروخت،
گویا مش رجب هنوز هم نمیدانست آن دلال بیچاره به چاهی که خودش کنده بود افتاد.
از قدیم گفته اند که؛
خود کرده را تدبیر نیست
یا
دست در بالای دست۰

نوشتن دیدگاه

مخاطبان گرامی، برای انتشار نظرات لطفا نکات زیر را رعایت فرمایید:
- نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
- نظرات حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های اسلامی منتشر نمی‌شود.
- نظرات بعد از ویرایش ارسال می‌شود.


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

 

ترکمن سسی

turkmensesi

تبلیغ

 

نوین وب گستر